حالا هی بنشینید وکفن هایم را چاپ  کنید

گیرم بگویید خاکسترش ورم داشت

و هوای چارگوش خانه هاتان را آشفته کنید

فوت

دماغ هایتان خنک

 

چه عجیب دود می کرد جیب پیراهنم

فکر ِدندانم

که روی ِجمجمه ی مدادها قدم می زد

 

خود ِکورتان فکر می کردید

گوشهایم خبر داشت

از آن اتفاق هایی

که در فنجان هایتان می افتاد

 

زبانش را نشد ببرم

برگه هایم خیس شد

 

                                   بوی تمساح می دهید

 

من  تفاله چای را هم خواهم خورد

 

دفتر هایم را آب می برد